آشور بانیپال بابلا؛ تابوشکن دیروز و تابوی امروز تئاتر ایران
مرد در حالی که لبانش بدون شنیدهشدن صدایی تکان میخورد با انگشت کلمهی «آب» را به فارسی بر هوا نوشت و پس از مکثی کوتاه چشمانش برای همیشه بسته شد. او بیش از سه دهه بود که فقط به انگلیسی حرف میزد، میخواند، مینوشت، درس میداد و یا تئاتر به صحنه میبرد ولی در این سالها هیچ چیزی در قلب و اندیشهاش جایگزین عشق به زادگاه و زبان پارسی نشده بود تا آنکه در واپسین دم حیات، همهی این عشق در کلمهی «آب»، نمایش داده شد.
این لحظه، پایان داستان زندگی هنرمند تئاتر ایران، «آشور بانیپال بابلا» بود؛ مردی که از کسوت کشیشی درآمد تا تئاتر کار کند. او حدود نیم قرن پیش نمایشگر گونهای از تئاتر پیشرو و روز دنیا در ایران بود که در زمان خودش با کجفهمی و دشمنی بسیاری از هنرمندان و سیاستپیشهگان مواجه شد تا جایی که او را مجبور به ترک وطن کرد. اما امروزه بسیاری از همان صحنهبازان تئاتر ایران بدون اشارهای به میراث تئاتری «بَنی» (نامی که صدایش میکردند)، با تقلید از شیوهی نمایشی او تئاتر به صحنه میبرند و خود را هم مبدع این شکل تئاتر در سرزمین کهن معرفی میکنند.
* * *
در کشورهایی که آدمها به دلایل عقیدتی، نژادی یا قومیتی به اکثریت و اقلیت تقسیم میشوند همیشه برچسبِ «اقلیت بودن» همراه فرد است. حتی اگر آن فرد به بالاترین درجات اجتماعی در جامعهاش برسد باز هم اقلیتی است که در بین اکثریت رشد کرده است. «آشور بانیپال بابلا» هنرمندی با اندیشه و باور مذهبی (و حتی، نامی) متفاوت با باورها و مذهب اکثریت مردم ایران بود که فقط میخواست در زادگاهش تئاتر کار کند. با آنکه مانند بسیاری از هنرمندان روزگارش، تعداد زیادی نمایش در طی سالهای ۵۰ تا ۵۷ خورشیدی بر صحنه تئاتر ایران اجرا کرد اما در تمام این دوران به او تحت عنوان هنرمندی از جامعهی اقلیت مذهبی نگاه میشد و همیشه سایهی این شک که مبادا نمایشی از آشور لطمهای به باورهای مذهبی اکثریت جامعه بزند، برای تئاتر او محدودیت ایجاد میکرد تا آنکه ناگزیر به ترک وطن شد.
آشور بانیپال بابلا در سال ۱۳۲۳ در خانوادهای آشوری مذهب در تهران به دنیا آمد. عشق و علاقهاش به مسیح، او را روانهی تحصیل الهیات در دانشگاه امریکایی بیروت و سپس دریافت فوق لیسانس از مدرسهی الهیات خاورنزدیک در لبنان کرد. در دوران دانشجویی نقش کوچکی در تئاتری دانشجویی بازی میکند که زمینهای میشود برای آشنایی با پدیدهای به نام «تئاتر». در دوران تحصیل، با حضور در کلاسهای تئاتر دانشگاه و همکاری با تئاترهای دانشجویی و کارگاههای نمایش در لبنان علاقهاش به تئاتر افزون میشود.
به او تحت عنوان هنرمندی از جامعهی اقلیت مذهبی نگاه میشد و همیشه سایهی این شک که مبادا نمایشی از آشور لطمهای به باورهای مذهبی اکثریت جامعه بزند، برای تئاتر او محدودیت ایجاد میکرد.
در این دوره، رابطهی دین با تئاتر و حتی جایگزینکردن تئاتر به جای دین ذهنش را چنان درگیر میکند که رسالهی فوق لیسانسش را دربارهی تئاتر مذهبی مینویسد. او میگوید: «ضمن مطالعه بیشتر در این دو رشته، متوجه رابطهای بین دین و تئاتر شدم، تا حدی که رسالهی فوق لیسانسم را درباره تئاتر مذهبی نوشتم. در این مورد فقط به حالتهای ظاهری یا تئاترهای آیینهای دینی جلب شدم و البته تحت تأثیر آنتونن آرتو (هنرمند سرشناس تئاتر آوانگارد) نیز بودم که میخواست تئاتر را جایگزین دین کند.»
با شروع جنگهای داخلی در لبنان به ایران بازمیگردد. عشق به تئاتر چنان او را مسحور کرده بود که کسوت کشیشی را رها و زندگیاش را وقف تئاتر میکند. در نخستین گام، «کلفتها» اثر معروف ژان ژنه فرانسوی را به صحنه میبرد. این نمایشنامه داستان دو خواهر خدمتکار است که خانم خود را به قتل رسانده و قطعه قطعه کردهاند و در طول نمایش، با همدیگر در مورد رفتارشان گفتگو و بحث میکنند. اجرای این نمایش در تهران نویدِ ظهور یک کارگردان و هنرمند خلاق و نوجو را میداد. در سال ۱۳۵۲ خورشیدی به «کارگاه نمایش» پیوست و گروه اهریمن را تشکیل داد که این همکاری تا سال ۱۳۵۷ که کارگاه نمایش به واسطهی انقلاب اسلامی تعطیل شد، ادامه یافت. در آن دوره «کارگاه نمایش» محلی برای آفرینش و اجرای تئاترهای تجربی و نو در ایران بود و هنرمندانی که میخواستند فراتر از تئاتر کلاسیک و متداول در ایران حرکت کنند به کارگاه نمایش ملحق میشدند. اولین کار آشور در کارگاه نمایش، اجرای دو نمایش همراه به نامهای «قویتر» اثر آگوست استریندبرگ و «بانویی میمیرد» اثر یوکی اومیشیما بر اساس نمایش سنتی ژاپن بود. اجرای این دو نمایش با متنهای اصلی تفاوت زیادی داشت. به طور مثال در نمایش «قویتر»، شخصیت گارسن با دو نقش جن و شوهر عوض شده است. آشور در مورد چگونگی این تفاوتها میگوید: «متن نمایشنامه مثل نُت موسیقی است؛ تا وقتی روی کاغذ باشد مرده است و باید کارگردان آن را زنده کند نه اینکه دوباره بیافریند بلکه از اصل، چیزی بیافریند؛ البته در چهارچوب کلی فکر آن نویسنده.»
آشور تا اواخر سال ۱۳۵۷ که کارگاه نمایش تعطیل شد ده نمایش دیگر با بازیگران گروه تئاتر اهریمن در کارگاه نمایش و جشن هنر شیراز بر صحنه برد. تعدادی هم نمایشنامه از جمله «انتقام دختر زشت چلاق الکن آبستن» و «از زرتشت تا مسیح» نوشت که موفق به اجرای آنها نشد. تئاترِ آشور بانیپال بابلا، تئاتری بحث برانگیز با بازخوردهای مختلف بود. منتقدی نمایش او را زیبایی آمیخته با جادو توصیف میکند و منتقد دیگر، آن را تهی از عناصر سازندهی یک تئاتر در هر فکر و ایسم و گروهی میبیند. فارغ از همهی برخوردهای مثبت یا منفی با آثار بابلا، او نمایش را به معنی نمایش دادن مطرح میکرد و برای آن هیچ حد و مرزی قائل نبود. به همین دلیل محافظه کاران سیاسی، مذهبی و هنری همیشه از مخالفان سرسخت آثار او بودند و هنوز هم هستند. شخصیتهای آثار او امروزی سخن میگویند ولی زمان و مکانشان نامشخص است. آنها دنبال پول، زندگی مادی و آرمانهای زودگذر نیستند بلکه مانند مسیح، نجاتدهنده و به دنبال آرامش ذهنی و معنوی هستند (این از عشق همیشگی او به مسیح نشأت میگرفت با آنکه بعضی منابع از طرد او توسط کلیسا سخن گفتهاند).
آشور بانیپال بابلا به تئاتر به مثابه یک مراسم آیینی نگاه میکرد. او بر آن بود تا جایگاه تماشاگرش را از ناظر منفعل به فردی که در آیینی مذهبی شرکت کرده، ارتقاء دهد و به همین دلیل نمایشهای او رنگ و بوی آیینی و مذهبی (به مفهوم عام) داشتند. در نمایش «مرگ گرگ یا نشان قابیل»، بانیپال به عنوان بازیگر اصلی در صحنهای که از بوی دود و کُندُر پر شده داستان آفرینش را از کتاب انجیل میخواند در حالی که بین جملهها مکث و سکوت طولانی برقرار بود: «… و خدا آسمان را آفرید (سکوت)…و خدا زمین را آفرید (سکوت)…» بازیگران در طی این صحنه حرکات فیالبداههی بدنی (فیزیکی) انجام میدهند. بانیپال میگوید این نمایش، مراسم توبه است؛ توبه از گناهانمان که ما را و شهرمان را به این زشتی درآورده است و این مصداق ضرب المثل آشنای ایرانیان یعنی «توبهی گرگ مرگه» خواهد بود.
پس از انقلاب، کارگاه نمایش به بهانهی وابستگی به نظام گذشته تسخیر و تعطیل شد. عباس نعلبندیان، مدیر کارگاه نمایش، به زندان افتاد. انقلابیون شکلهای نو را در تئاتر برنمیتابیدند و به تئاترهای ارزشی و شعارگونه رو آورده بودند. بسیاری از هنرمندان سینما، تئاتر و موسیقی ممنوعالفعالیت شدند. در ایران پس از انقلاب اسلامی دیگر جایی برای هنرمند نوگرا و تجربهگر با روحیهای سرکش و تابوشکن چون آشور بانیپال بابلا نبود به خصوص که این هنرمند غیرمسلمان هم باشد.
آشور در ۱۱ اسفند ماه ۵۶ (یک سال پیش از انقلاب) نمایشگاه نقاشی و عکسی از قسمتهای مختلف اندام خویش را در گالری ثریا تهران برگزار کرد که پس از یک روز این نمایشگاه با اعتراض مذهبیون توسط ساواک، تعطیل و خودش نیز دادگاهی شد. با پیگیری این واقعه توسط تندروهای مذهبی پس از پیروزی انقلاب و دستگیری نعلبندیان، خطر بازداشت او هم میرفت تا آنکه در اوایل سال ۵۸، «بَنی» از بیم جان پنهانی از ایران گریخت و پس از مدتی آوارگی ساکن امریکا شد.
ابتدا در لوسآنجلس اقامت گزید و در دانشگاهی در جنوب کالیفرنیا شروع به تدریس کرد. پس از مدتی در شاخهی تئاتر تجربی دانشگاه نیویورک و کالج بارد تدریس را ادامه داد. میترا قمصری، یکی از دوستان بابلا میگوید: «متاسفانه در ايران فکر میکنند که بنی بعد از اين که از ايران آمد، متوقف شد. اين طور نبود. بانيپال آن چه را که در ايران بود گذاشت توی يک صندوق و درش را قفل کرد و اينجا شروع کرد دوباره. دانشجوها هم خيلی دوستش داشتند».
آشور بانیپال بابلا با تشکیل گروه تئاتر تجربی Purgatorio Ink (جوهر برزخ) در نیویورک بیش از ۲۴ نمایش در آف آف برادوی، محل اجرای تئاترهای آوانگارد و تجربی به صحنه برد. در طی این سالها، او در نمایشی از رضا عبدو، کارگردان معروف آوانگارد ایرانی- امریکایی و فیلمی به نام The Suitors به کارگردانی قاسم ابراهیمیان بازی کرد. داستان «محبوبه و آل» اثر رضا دانشور را هم به انگلیسی ترجمه کرد. در ۱۳۸۴ جایزه معتبر هلمن-همت به او تعلق گرفت. این جایزه به مدافعان آزادی بیان و نویسندگانی اعطا میشود که مورد سرکوب واقع شدهاند. «بنی» چند روز پیش از مرگش، آخرین اثر نمایشی خود را به نام «دیدهای فرای همگان» به زبانهای انگلیسی و فارسی در نیویورک به صحنه برد. این نمایش برداشتی آزاد از بوف کور صادق هدایت است. آشور بانیپال بابلا در فروردین ماه ۱۳۹۰ در سن ۶۷ سالگی در نیویورک درگذشت.
« اگر ما در اين مملکت تئاتر زنده نداريم … فقط يک دليل میتواند وجود داشته باشد. مثال میزنم؛ هنگامی که در اجتماعی ايمان به خدا نابود میشود، تعصب جای آن را پر میکند. هنگامی که در اجتماعی احترامِ واقعي پایمال میشود، چاپلوسی جايش را پُر میکند، هنگامی که هنر از جامعهای رخت برمیبندد، تقليد جایگزينش میشود…» (آشور بانیپال بابلا)
منابع:
- خرم زاده اصفهانی، ستاره، کارگاه نمایش از آغاز تا پایان .افراز ۱۳۸۷. تهران
- بانی پال بابلا، آشور، وقار که چون فرهنگ مرموز است، روزنامه رستاخیز، ۲۸ دی ۱۳۵۶
- رجبی، بهرنگ، شب مردگان بیدل، شبکه آفتاب، شماره چهاردهم، دی ۱۳۹۵
- کاتوزیان، امیر مصدق، آشور بانیپال؛ سرکش و تابوشکن در عرصه هنر ایران، رادیو فردا
این مقاله خوبی بود نظیرش جای دیگه ندیدم. از این گونه افراد معرفی کنید.