۴. «علی کوچیکه» از فروغ فرخزاد
این هفته، گردآفرید داستان «علی کوچیکه»، سرودهی فروغ فرخزاد را اجرا میکند. در این شعر، فروغ دغدغههای همیشگیاش دربارهی رؤیا و زندگی را با زبان و داستانی کودکانه بیان میکند.
علی کوچیکه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه کشید
پا شد نشس
چی دیده بود؟
چی دیده بود؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی، انگار که یه کپه دوزاری
انگار که یه طاقه حریر
با حاشیهٔ منجوق کاری
انگار که رو برگ گل لال عباسی
خامه دوزیش کرده بودن
قایم موشک بازی میکردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز میکرد
که بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز میکرد
بوی تنش، بوی کتابچههای نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ستاره ها، تو رختخواب، رو پشت بون
ریختن بارون رو آجرفرش حیاط
بوی قوطیای آب نبات
انگار تو آب، گوهر شبچراغ میرفت
انگار که دختر کوچیکهٔ شاپریون
تو یه کجاوهٔ بلور
به سیر باغ و راغ میرفت
دور و ورش گل ریزون
بالای سرش نوربارون
شاید که از طایفهٔ جن و پری بود ماهیه
شاید که از اون ماهیای ددری بود ماهیه
شاید که یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی که بود
هر کی که بود
علی کوچیکه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
همچی که دس برد که به اون
رنگ روون
نور جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیکم زمین زیر تن ماهی وا شد
دسه گلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی کوچیکه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمهای نه ماهیی نه خوابی
* *
باد توی بادگیرا نفس نفس میزد
زلفای بیدو میکشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز کودریشو پس میزد
رو بند رخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
دس میکشیدن به تن همدیگه و حالی بحالی میشدن
انگار که از فکرای بد
هی پر و خالی میشدن
سیرسیرکا
سازا رو کوک کرده بودن و ساز میزدن
همچی که باد آروم میشد
قورباغهها از ته باغچه زیر آواز میزدن
شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
امو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی کوچیکه
سحر شده بود
نقرۀ نابش رو میخواس
ماهی خوابش رو میخواس
راه آب بود و قرقر آب
علی کوچیکه و حوض پر آب
* *
«علی کوچیکه
«علی کوچیکه
«نکنه تو جات وول بخوری
«حرفای ننه قمرخانم
«یادت بره گول بخوری
«تو خواب، اگه ماهی دیدی خیر باشه
«خواب کجا حوض پر از آب کجا
«کاری نکنی که اسمتو
«توی کتابا بنویسن
«سیا کنن طلسمتو
«آب مث خواب نیس که آدم
«از این سرش فرو بره
«از اون سرش بیرون بیاد
«تو چار راهاش
«صدای سوت سوتک پاسبون بیاد
«شکر خدا پات رو زمین محکمه
«کور و کچل نیسی علی، سلامتی٬ چی چیت کمه؟
«میتونی بری شابدوالعظیم
«ماشین دودی سوار بشی
«قد بکشی، خال بکوبی، جاهل پامنار بشی
«حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه
«الا کلنگ سوار نشه
«شهر فرنگو نبینه
«فصل، حالا فصل گوجه و سیب و خیار و بستنیس
«چن روز دیگه، تو تکیه، سینه زنیس
«ای علی ای علی دیوونه
«تخت فنری بهتره، یا تختهٔ مرده شور خونه؟
«گیرم تو هم خودتو به آب شور زدی
«رفتی و اون کولی خانومو به تور زدی
«ماهی چیه؟ ماهی که ایمون نمیشه، نون نمیشه
«اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه
«دس که به ماهی بزنی
«از سر تا پات بو میگیره
«بوت تو دماغا میپیچه
«دنیا ازت رو میگیره
«بگیر بخواب، بگیر بخواب
«که کار باطل نکنی
«با فکرای صد تا یه غاز
«حل مسائل نکنی
«سر تو بذار رو ناز بالش، بذار بهم بیاد چشت
«قاچ زینو محکم چنگ بزن که اسب سواری پیشکشت»
* *
حوصلهٔ آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو میریخت تو پاشوره، در میرفت
انگار میخواس تو تاریکی
داد بکشه: «آهای ذکی
«این حرفا، حرف اون کسائیس که اگه
«یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
«خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوکباب دیدن
«ماهی چیکار به کار یه خیک شیکم تغار داره
«ماهی که سهله، سگشم
«از این تغارا عار داره
«ماهی تو آب میچرخه و ستاره دس چین میکنه
«اونوخ به خواب هر کی رفت
«خوابشو از ستاره سنگین میکنه
«میبرتش، میبرتش
«از توی این دنیای دلمردهٔ چاردیواریا
«نق نق نحس ساعتا، خستگیا، بیکاریا
«دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
«درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی
«دنیای بشکن زدن و لوس بازی
«عروس دوماد بازی و ناموس بازی
«دنیای هی خیابونارو الکی گز کردن
«از عربی خوندن یه لچک بسر حظ کردن
«دنیای صبح سحرا
«تو توپخونه
«تماشای دار زدن
«نصف شبا
«رو قصهٔ آقا بالاخان زار زدن
«دنیائی که هر وخت خداش
«تو کوچههاش پا میذاره
«یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش
«یه دسه قداره کش از جلوش میاد
«دنیائی که هر جا میری
«صدای رادیوش میاد
«میبرتش، میبرتش، از توی این همبونهٔ کرم و کثافت و مرض
«به آبیای پاک و صاف آسمون میبرتش
«به سادگی کهکشون میبرتش»
* *
آب از سر یه شاپرک گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی کوچیکه
نشسته بود کنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار که از اون ته تهها
از پشت گلکاری نورا، یه کسی صداش میزد
آه میکشید
دس عرق کرده و سردش رو یواش به پاش میزد
انگار میگفت: «یک دو سه
«نپریدی، هه هه هه
«من توی اون تاریکیای ته آبم بخدا
«حرفمو باور کن، علی
«ماهی خوابم بخدا
«دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن
«پرده های مرواری رو
«این رو و اون رو بکنن
«به نوکرای باوفام سپردم
«کجاوهٔ بلورمم آوردم
«سه چار تا منزل که از اینجا دور بشیم
«به سبزه زارای همیشه سبز دریا میرسیم
«به گلههای کف که چوپون ندارن
«به دالونای نور که پایون ندارن
«به قصرای صدف که دربون ندارن
«یادت باشه از سر راه
«هف هش تا دونه مرواری
«جمع کنی که بعد باهاشون تو بیکاری
«یه قل دو قل بازی کنیم
«ای علی، من بچهٔ دریام، نفسم پاکه، علی
«دریا همونجاس که همونجا آخر خاکه، علی
«هر کی که دریا رو به عمرش ندیده
«از زندگیش چی فهمیده؟
«خسته شدم، حالم بهم خورده از این بوی لجن
«انقده پا بپا نکن که دوتائی
«تا خرخره فرو بریم توی لجن
«بپر بیا، و گرنه ای علی کوچیکه
«مجبور میشم بهت بگم نه تو، نه من»
* *
آب یهو بالا اومد و هلفی کرد و تو کشید
انگار که آب جفتشو جست و تو خودش فرو کشید
دایرههای نقرهای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا کشاله کردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ میزدن رو سطح آب
تو تاریکی، چن تا حباب
* *
– علی کجاس؟
– تو باغچه
– چی میچینه؟
– آلوچه
آلوچهٔ باغ بالا
جرئت داری؟ بسماله
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *