داستانهای من و عیال
۱۰. شجاعترین ترسوی شهر یا «فضولا رو میگیرن!»
من یه عمر زحمت کشیدم که این اعتبار و آبرو رو برا خودم دست و پا کنم. تو جوونی؛ نمیدونی بیآبرویی با آدم چه میکنه؛ نمیدونی حرف مردم چهجوری گوشت تن آدمو میخوره...
شرح مجموعه:
من فرهادم؛ آرشیتکتم. زنم فریده است؛ نویسندهی کتاب کودکانه. دخترم ریحان کلاس سوم دبستانه. من و فریده، هم عاشق همدیگهایم، هم هیچ جوری با هم نمیسازیم. این یه داستانه. هر دومون هم میخوایم بهترین بچهی دنیا رو تربیت کنیم. اینم خودش یه داستان دیگهاس؛ که روی هم میشه «داستانهای من و عیال.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *