داستانهای من و عیال
۸. خانهای در ابراهیمآباد یا «زود باش سیبتو گاز بزن!»
میگه: «من دیگه بچه نیستم، خودم خیر و صلاحم رو بهتر میفهمم.» میگم: «آخه لامصب من چارتا کفش بیشتر از تو پاره کردم.» میگه: «کفش پاره به چه دردم میخوره؛ همه چی داره دیجیتالی میشه.»
شرح مجموعه:
من فرهادم؛ آرشیتکتم. زنم فریده است؛ نویسندهی کتاب کودکانه. دخترم ریحان کلاس سوم دبستانه. من و فریده، هم عاشق همدیگهایم، هم هیچ جوری با هم نمیسازیم. این یه داستانه. هر دومون هم میخوایم بهترین بچهی دنیا رو تربیت کنیم. اینم خودش یه داستان دیگهاس؛ که روی هم میشه «داستانهای من و عیال.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *