داستانهای من و عیال
۴. دو تا آلو برقونی توی چشم یا زن خوبم برا خودش نعمتییهها!
«یعنی میگی من متعصبام؟!» ... «… رگای گردنت شده مث خیار چنبر، چشات شده دو تا آلو برقونی، صدات رو ول کردی صد رحمت به علی آقا وانتی، چکشی میکوبی رو ترمز صد رحمت به اتوبوسای شرکت واحد... نظر خودت چیه؟»
شرح مجموعه:
من فرهادم؛ آرشیتکتم. زنم فریده است؛ نویسندهی کتاب کودکانه. دخترم ریحان کلاس سوم دبستانه. من و فریده، هم عاشق همدیگهایم، هم هیچ جوری با هم نمیسازیم. این یه داستانه. هر دومون هم میخوایم بهترین بچهی دنیا رو تربیت کنیم. اینم خودش یه داستان دیگهاس؛ که روی هم میشه «داستانهای من و عیال.
https://soundcloud.com/pmp_9/man-o-ayal-4-taasob
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *