داستانهای من و عیال
۲. پای شکسته روی متکا یا اون بالا، بالای پلهها
دیروز پام رو پله پیچ خورد و پلهها رو چهار تا یکی اومدم پایین. حس میکنم دیگه دلم نمیخواد پامو روُ هیچ پلهای بذارم. میدونم؛ اگه پدر بود میگفت: «خودتو جمع کن پسر؛ اون بالا، بالای پلهها، یکی داره صدات میکنه!»
شرح مجموعه:
من فرهادم؛ آرشیتکتم. زنم فریده است؛ نویسندهی کتاب کودکانه. دخترم ریحان کلاس سوم دبستانه. من و فریده، هم عاشق همدیگهایم، هم هیچ جوری با هم نمیسازیم. این یه داستانه. هر دومون هم میخوایم بهترین بچهی دنیا رو تربیت کنیم. اینم خودش یه داستان دیگهاس؛ که روی هم میشه «داستانهای من و عیال.
https://soundcloud.com/pmp_9/man-o-ayal-2-pelleh
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *