روز گردش
آن روز روز برنامهریزی برای گردش در کلاس لیلی بود. بچهها همه خوشحال در حال گفتوگو بودند که باران وارد کلاس شد و گفت دوست او ماهیکوچولو دلش میخواهد با آنها به گردش بیاید اما نمیتواند. شیرو راه حل خوبی برای این مشکل داشت. با فکر بکر او پولک هم توانست با بقیه باشد و در روز گردش تنها نماند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *