پیراهن نو
مامان یاسی برای او پیراهن سفید تازهای دوخته بود. یاسی آن را پوشید و رفت تا به دوستانش نشان بدهد. یاسی در راه روبی را دید که میرفت شاتوت پچیند. یکی از شاتوتها روی پیراهن او افتاد و یک لکهی بزرگ قرمز درست کرد. او نمیدانست به مامانش چه بگوید. خیلی غمگین شد. یاسی سرانجام حقیقت را گفت.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *