در خواب راه میرود پایم - ناهید کبیری
باران هنوز میبارید
ناهید کبیری
گوشههای چتر شکسته بود
اریب تند آب
از حجم تنهاییام
به سوی جاذبههای خیس لایههای زمین
فرو میرفت
و ماه
در ذهن پریشان آسمان
تصویر مات و منجمدی داشت
مثل سنجاقک بیجان لاغری که آن روز صبح
به حلقههای پرده حمام گیر کرده بود.
گفتم
تو نگران آفتاب نباش
رویاها را در جیبهایم پنهان کردهام.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *