کسانی میگویند وظیفهی داستان جلوگیری از فراموش شدن چیزی است که بر مردم رفته است؛ میگویند ادبیات بازسازی نشانههای آشنا بر مبنای روایت نویسنده و بازنمایی ادبی رویهی زندگی واقعی است که صاحبان قدرت میخواهند فراموش شود. این است وظیفهی اجتماعی ادبیات: گریز از فراموشی.
این داستانها هستند که نشانههای آشنای ما را تکرار و خاطراتمان را تجدید میکنند. همهی ما تجربیات مشترکی داریم، این داستانها را راحت میخوانیم و با آنها ارتباط برقرار میکنیم چون بر قدرت این اشتراکات و عادتها بنا شدهاند. اینجا مستقیما با قدرت سیاسی یا مذهبی یا فرهنگی مواجه نیستیم اما با قدرتِ ایستایِ عادتها رودرروییم. در مقابل، داستانهایی هم هستند که انگار به عمد میخواهند مدام متوقفت کنند تا بازگردی و ببینی چه شده و کجا را باید بیشتر دقت میکردی و فلان کلمه یا عبارت چه کارکردی داشت. در این داستانها باید نشانهها را در خود داستان کشف کنیم، کنار هم بگذاریم و معنایشان را بفهمیم. این داستانها اگرچه عناصرشان را از واقعیت میگیرند اما واقعیت داستانی خودشان را میآفرینند. قدرت این داستانها در خلاقیت نویسنده و پیچیدگی اندیشهی پشت آن و ضدیتش با ایستایی عادتها و تجربههای مشترک نهفته است. امین بزرگیان از این داستانها به عنوان «ادبیات اقلیت» نام میبرد و به تقابل آنها با روایتهای متداول و ریشههای آنها بخصوص در داستانهای ایرانی میپردازد.
داستانهای متداول معمولا از شخصیتهای ناهمسان با جامعه میگریزند. جریان اصلی ادبیات تمایل دارد افراد دارای معلولیت و اقلیتهای جنسی را نادیده گرفته و بیچهره بگذارد. نه فقط در ایران که در تمام جهان، بخش مهم اما کوچکی از ادبیات داستانی بازنمایی چهره کریه قدرت یکسانساز جامعه در مصاف با ناتوانان و ناهمسازان است. فرشته مولوی در مقالهی «کودکان ماه» به دو نمونهی این بازنماییهای ادبی میپردازد: کودکی که هرگز بزرگ نشد نوشته پرل باک و پسر در ماه، جستوجوی پدری برای پسر توانخواهش از ایان براون.
در مقالهی سوم این مجموعه، امید فلاح آزاد داستان کوتاهی از رضا فرخ فال به نام ”شب نامحسوسات“ را دستمایهی پرداختن به دوگانهی عفو یا انتقام در جامعه قطبی شدهی ایران میکند. داستان درباره زنی است که مصرانه دنبال انتقام از کسی است که پسرش را لو داده و در زندانهای جمهوری اسلامی به کام مرگ فرستاده است. روایتِ زندان و اعدام و مرگ روایت رویارویی مستقیم با قدرت سیاسی است. داستانِ هر تلاشی برای انتقام، عفو، یا فراموشی ناگزیر از بازنمایی جنبههایی از روابط قدرت است. ”شب نامحسوسات“ فلاح آزاد را متوجه رشتهی بیپایان و ترسناک انتقام میکند. او از «تصور خیل مادرانی که لحظه به لحظه منتظر انتقامجویی از جلادان یا فرزندان آن جلادان هستند» بر خود میلرزد. فلاح آزاد از تفسیر و تحلیل داستان فراتر میرود. او آنچنان درگیر واقعهی داستانی شده است که از آینده ایران میگوید و میپرسد چه باید کرد تا چرخهی انتقام متوقف شود.